[کفش های مشکی[7]🌚🤍
کوک:خب برش دار
کوک:اینارو میشه حساب کنید؟
فروشنده:حتما
ا.ت:تو برای خودت لباس انتخاب کردی؟
کوک:هوم
ا.ت:چه زود
کوک:بدو بشین تو ماشین میخوام باهات صحبت کنم
ا.ت:صحبت..راجب چی؟
کوک:بهت میگم دیگه سوارشو
ا.ت:خب حالا بگو
کوک:ا.ت میدونی که ما بعد نامزد کردمون مجبوریم باهم زندگی کنیم
ا.ت:وایسا ببینم چی؟ مگه اول نباید ازدواج کنیمم
کوک:کامل مخت تعطیله تو کره نامزدی ازدواج باهم یکیه
ا.ت:یعتی مافردا...
کوک:بعله،بزار حرفمو بزنم
کوک:باشد یه شرط و شروطی هم داشته باشیم دیگه
ا.ت:حالا چه شرط شروطی
کوک:به هیچ وجه تو کارای من دخالت نمیکنی،بدون اجازه تو اتاقم نمیای،ببین کلا فک کن فقط خونه هامون یکیه
ا.ت:همچینین
کوک:پس قبول؟
ا.ت:قبول
کوک:راجب خودت بهم بگو من حتی با زور اسمتو میدونم
ا.ت:خب من پدرم ایرانیه ،مادرم کره ای
البته مادرمو از دست دادم
کوک:نمیخواستم ناراحتت کنم
ا.ت:ناراحت نشدم
ا.ت :تنها کسی که داشتم پدرم بود ولی بی وفایی کرد و منو بازور فرستاد اینجا الانم که وضعمو میبینی
خب ۱۷ سالمه حالا تو راحب خودت بهم بگو
کوک:خب من ۲۴سالمه
تنها پسر تنی خونوادمم یه برادر دیگه هم دارم جین ازدواج کرده ولی مادرش رو از دست داده در همین حد بدونی کافیه
ا.ت:تو تو ۷ سال از من بزرگ تری؟واوو
کوک:خب رسیدیم خونه پیاده شو
م.کوک: خوش اومدین
ا.ت:سلامم
م.کوک:لباس گرفتی؟ببینمشش(عکسشو براتون میزارم)
م.کوک:این مطمئنم سلیقه ی کوکه چه زود باهم...
ا.ت:من نتونستم لباس انتخاب کنم برای همین به کوک گفتم یه چیز انتخاب کنه
م.کوک:کوک؟کوک به کسی اجازه نمیداد اسمشو نصفه بگه...
کوک:نه بابا مادرجان چی میگی همه منو کوک صدا میکنن
م.کوک:ولی من...
کوک:نمیخوای رامون بدی تو؟
م.کوک:کامل الزایمر گرفتم بفرمایین تو
پ.کوک:سلام
پ.کوک:پس ا.ت تو هستی حدس میزدم انقد زیبا و خانم باشی من مد کوکم
ا.ت:خیلی ممنونم از تعریفتون خوشبختم
پ.کوک:فکر میکنم تا الان از رسم رسومای خانواده ی ما باخبر شده باشی
ا.ت:رسم و رسوم؟
کوک:پدر...
پ.کوک:شما امشب...
کوکو ا.ت هم زمان:چیی
م.کوک:چیزه جونگ سو فکر نمیکنی زوده
پ.کوک: رسمه همیشگیمون این بوده
کوک:اخه ما هنوز باهم ازدواجم نکردیم...(نگاهش میوفته به ا.ت که قرمز شده)
پ.کوک:این رسم از اول به وجود اومدن خاندان ما وجود داشته
کوک:باشه
کوک:ا.ت بیا بریم باهم صحبت کنیم
کوک:اینارو میشه حساب کنید؟
فروشنده:حتما
ا.ت:تو برای خودت لباس انتخاب کردی؟
کوک:هوم
ا.ت:چه زود
کوک:بدو بشین تو ماشین میخوام باهات صحبت کنم
ا.ت:صحبت..راجب چی؟
کوک:بهت میگم دیگه سوارشو
ا.ت:خب حالا بگو
کوک:ا.ت میدونی که ما بعد نامزد کردمون مجبوریم باهم زندگی کنیم
ا.ت:وایسا ببینم چی؟ مگه اول نباید ازدواج کنیمم
کوک:کامل مخت تعطیله تو کره نامزدی ازدواج باهم یکیه
ا.ت:یعتی مافردا...
کوک:بعله،بزار حرفمو بزنم
کوک:باشد یه شرط و شروطی هم داشته باشیم دیگه
ا.ت:حالا چه شرط شروطی
کوک:به هیچ وجه تو کارای من دخالت نمیکنی،بدون اجازه تو اتاقم نمیای،ببین کلا فک کن فقط خونه هامون یکیه
ا.ت:همچینین
کوک:پس قبول؟
ا.ت:قبول
کوک:راجب خودت بهم بگو من حتی با زور اسمتو میدونم
ا.ت:خب من پدرم ایرانیه ،مادرم کره ای
البته مادرمو از دست دادم
کوک:نمیخواستم ناراحتت کنم
ا.ت:ناراحت نشدم
ا.ت :تنها کسی که داشتم پدرم بود ولی بی وفایی کرد و منو بازور فرستاد اینجا الانم که وضعمو میبینی
خب ۱۷ سالمه حالا تو راحب خودت بهم بگو
کوک:خب من ۲۴سالمه
تنها پسر تنی خونوادمم یه برادر دیگه هم دارم جین ازدواج کرده ولی مادرش رو از دست داده در همین حد بدونی کافیه
ا.ت:تو تو ۷ سال از من بزرگ تری؟واوو
کوک:خب رسیدیم خونه پیاده شو
م.کوک: خوش اومدین
ا.ت:سلامم
م.کوک:لباس گرفتی؟ببینمشش(عکسشو براتون میزارم)
م.کوک:این مطمئنم سلیقه ی کوکه چه زود باهم...
ا.ت:من نتونستم لباس انتخاب کنم برای همین به کوک گفتم یه چیز انتخاب کنه
م.کوک:کوک؟کوک به کسی اجازه نمیداد اسمشو نصفه بگه...
کوک:نه بابا مادرجان چی میگی همه منو کوک صدا میکنن
م.کوک:ولی من...
کوک:نمیخوای رامون بدی تو؟
م.کوک:کامل الزایمر گرفتم بفرمایین تو
پ.کوک:سلام
پ.کوک:پس ا.ت تو هستی حدس میزدم انقد زیبا و خانم باشی من مد کوکم
ا.ت:خیلی ممنونم از تعریفتون خوشبختم
پ.کوک:فکر میکنم تا الان از رسم رسومای خانواده ی ما باخبر شده باشی
ا.ت:رسم و رسوم؟
کوک:پدر...
پ.کوک:شما امشب...
کوکو ا.ت هم زمان:چیی
م.کوک:چیزه جونگ سو فکر نمیکنی زوده
پ.کوک: رسمه همیشگیمون این بوده
کوک:اخه ما هنوز باهم ازدواجم نکردیم...(نگاهش میوفته به ا.ت که قرمز شده)
پ.کوک:این رسم از اول به وجود اومدن خاندان ما وجود داشته
کوک:باشه
کوک:ا.ت بیا بریم باهم صحبت کنیم
۴.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.